جدول جو
جدول جو

معنی تک ودو - جستجوی لغت در جدول جو

تک ودو
تک وپو، تقلا، تکاپو، تلاش، کوشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک رو
تصویر تک رو
آنکه تنها به راهی برود، کسی که تنها از پی امری برود یا به کاری بپردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مرکّب از: تک = واحد + لو = خال، نامی است که در ورقهای بازی به آس که یک خال دارد نهند
لغت نامه دهخدا
(سا)
در تداول امروز تک رونده. خودسر. که توجهی به تصمیم دسته جمعی افراد گروه نکند. سرکشی کننده از عقاید دیگران و این معنی در امور سیاسی و حزبی بیشتر مصطلح و متداول است، در تداول عامه، زن بدکه داخل در دسته و جماعتی یا اداره ای از زنان بد نباشد. زن بد که خود به تنهائی رود به تباهی. روسپی که در خانه عمومی نبود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دُو)
تفحص و دوندگی در کاری وتجسس، تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ دَ / دُو)
دویدگی و دوندگی درکاری، تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در اصطلاح لوطیان در سینه زنی بی آهنگ زدن یکی ازمردم دسته. غلط به سینه زدن که خارج از آهنگ یکنواخت دیگر سینه زنان باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کُ دُ)
یکی به دو. (یادداشت مؤلف). رجوع به یکی به دو شود.
- یک و دو کردن، یکی با دو کردن. رجوع به ترکیب یکی با دو کردن در ذیل یکی با دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ دَ / دُو)
تک و پوی. تکاپوی. تلاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آسیا را چه ذخیره ست ز چندین تک و دو.
ظهیر.
رجوع به تک و ترکیبهای آن و دو شود
لغت نامه دهخدا
یک ودو، سخن وگفتگوی بی معنی یا یک (و) دوکردن، گفتگوی بی معنی کردن و بی جاحرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکادو
تصویر تکادو
رفت وآمد بتعجیل، جستجوی بسیار تفحص زیاد، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
نزاع ستیزه: این شاخ و شانه کشیدنها که از یک مشاجره و یکی بدوی ساده و معمولی خیلی پا فراتر نهاده بود... . یا یکی بدو کردن، مشاجره لفظی گفت وشنودی که از روی عصبانیت صورت گیرد. معمولا در مقامی که شخص انتظار شنیدن جواب از طرف گفتگو ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
ناله و زاری نغ نغ شکوه و شکایت، اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک زدن
تصویر تک زدن
دست بر کنار تخته نرد که کعبتین درست بنشیند، هر قسم زدن (عموماً)
فرهنگ فارسی معین
کم، نادر، بسیارکم، اندک، انگشت شمار، قلیل، معدود، پراکنده
متضاد: کم وبیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنب وجوش، تحرک، تلاش، فعالیت، تک وپو، تکاپو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکاپو، تاخت، تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحرک، جنبش
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن از روی بی اشتهایی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزبانی، لب به لب، لبه ی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
دهن گشاد، سرباز
فرهنگ گویش مازندرانی
هر عدد برگ درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تر و تمیز، پاکیزه زرق و برق، مایه ی امید
فرهنگ گویش مازندرانی
دوغی که بر اثر ریختن آب در آن رقیق شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی پر از محصول که سرش دوخته شده باشد، لب دوخته، خفقان
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلک درآوردن با لب و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند، دهان بند
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان بین، بی اراده
فرهنگ گویش مازندرانی
عطر و طعم
فرهنگ گویش مازندرانی
مشاجره ی لفظی، یک و دو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی